از زمانی که بازی The Last of Us برای اولین بار در سال 2013 برای PS3 منتشر شد، شیفته آن شدم. دنیای مخروبه، خطرناک اما به نوعی زیبا پس از آن توسط توسعه دهنده ناتی داگ به شکلی جذاب ارائه شده بود و مبارزات پرتنش ناشی از مخفی کاری و نیاز به حفظ منابع شما، نسبت به سری آنچارتد که توسعه دهنده به خاطر آن شناخته می شد، خشن تر و واقع گرایانه تر احساس می شد.
اما رابطه بین قهرمانان جوئل و الی قلب واقعی سریال است.داستان پدر شکست خورده ای که با اکراه مسئولیت کودکی را بر عهده می گیرد که در نهایت تبدیل به یک دختر جانشین می شود، نه چندان اصیل است و نه محیط پسا – آخرالزمانی بازی ها.اما توسعه رابطه جوئل و الیس پر از شوخ طبعی، امیدواری، غم و تضاد است و توسط خالقان نیل دراکمن و بروس استرلی به خوبی نوشته شده است.تروی بیکر و اشلی جانسون، به همراه کل تیم ناتی داگ آن را زنده کردند و سریال از آن زمان تا به حال با من همراه بوده است.
این سریال از آن دست سریال های ویدیویی است که به دنبال نوعی اقتباس درون برنامه ای است.حالا تقریبا یک دهه پس از انتشار بازی، شبکه HBO اعلام کرده که سری The Last of Us در تاریخ 15 ژانویه عرضه خواهد شد.فصل اول این سریال با حضور بازیگرانی چون پدرو پاسکال و بلا رمزی در نقش جوئل و الی و همچنین یک تیم خلاق و قدرتمند از جمله دراکمن و کریگ مازین (که به خاطر نقش آفرینی فوق العاده اش در مینی سریال های کمدی شهرت دارد، در شبکه اچ بی او) ساخته می شود.

خوشحالم که بگویم The Last of Us باید طرفداران گیم لافت را راضی کند و حتی می تواند مخاطبان تازه ای را به سمت خود بکشاند.این سریال به طرز ماهرانه ای مرز بین ادای احترام عاشقانه به مطالب منبع را رد می کند در حالی که بیش از حد به آن علاقه نشان نمی دهد.ساختار نمایش در اصل مشابه بازی است: جوئل و الی حدود 20 سال پس از اینکه یک عفونت قارچی جهان را همانطور که می دانیم نابود می کند، در منطقه قرنطینه بوستون با هم ملاقات می کنند.در حالی که جوئل سعی می کند الی را با خیال راحت به فایرفلای برساند، یک گروه شبه نظامی انقلابی که در تلاش برای یافتن درمانی برای این عفونت است.
اگر گیم پلی بازی را انجام داده باشید، با بخش های مختلف آن آشنا خواهید شد. اما مازین در هر مرحله از داستان، هوشمندانه تشخیص داده که داستان را کجا گسترش دهد و چه چیزی را رها کند.بزرگ ترین چیزی که از دست می رود، تعداد زیاد اکشن های بزرگی است که در طول بازی عرضه می شوند.این یک تغییر شگفت انگیز است، چرا که زنده ماندن جوئل و الی از تعداد نبردهایی که در بازی با آن ها مواجه می شوند، واقع گرایانه به نظر نمی رسد؛ همچنین برای تلویزیون جذاب نخواهد بود.در این نمایش هنوز اکشن های زیادی وجود دارد، اما با دقت و به طور کلی فقط زمانی که داستان را به جلو می برد، به نمایش در می آید.
جای تعجب نیست که همه چیز در مورد The Last of Us نشان دهنده جایگاه بالای این برنامه در شبکه اچ بی او است.مجموعه ها و محیط ها در مقیاس و جزئیات حماسی هستند و ترکیب پروتزها و پیشرفت های دیجیتالی، اینفلوئنسرها را به شکل وحشتناکی زنده می کند.اگرچه به نظر می رسد که تاکید کمتری بر برخورد با این موجودات نسبت به گیمر وجود دارد، اما دیدن آن ها روی صفحه نمایش به طرز ناراحت کننده ای به یاد ماندنی است.جزئیاتی مانند فیلم برداری و موسیقی (که توسط گوستاوو سانتالالا، برنده اسکار، اجرا شده است)نیز به طرز استادانه ای اجرا می شوند؛ این نمایشی است که کیفیت و توجه به جزئیات را بسیار شبیه به خود بازی نشان می دهد.

نکته جالب تر این است که چگونه The Last of Us در جهان و ساکنان آن گسترش می یابد.بلافاصله نگاهی گسترده تر به زندگی پیش از ازدواج جوئل و دخترش سارا می اندازیم.بازیبازان به ما اطلاعات بیشتری می دهند و درک بهتری از روش های مختلف زنده ماندن افراد به ما می دهند: در یک منطقه قرنطینه ای خسته کننده در بوستون، مبارزه با دولت در کانزاس سیتی که به یک گروه شبه نظامی خشن واگذار شده است، یا یک راه حل صلح آمیز در غرب.جهان بسیار متفاوت تر از جهان بازی است، جایی که تقریبا همه دشمنانی هستند که باید بر آن ها غلبه کرد.اشتباه برداشت نکنید بیشتر ساکنان فیلم The Last of Us در ابتدا تیراندازی می کنند و بعدا سوال می پرسند اما بیشتر برخوردها به جای خشونت بی رحمانه، در مورد تنش است.
در مورد دو ستاره، بلا رمزی و پدرو پاسکال که هر دو کفش های بزرگی برای پر کردن دارند، مطالب زیادی نوشته شده است.پیدا کردن دو بازیگر با شیمی درون صفحه ای که بتوانند شخصیت های مربوط به خود را با موفقیت به تصویر بکشند، مطمئنا کار آسانی نبود.اما اجرای پاسکال و رمزی هر دو بلافاصله من را با شخصیت های اصلی مرتبط کردند در حالی که به تنهایی احساس حیاتی و ضروری بودن می کردند.طرفداران بازی باید بلافاصله چیزهایی برای جذب آن ها پیدا کنند، در حالی که افراد جدید این سری باید به سرعت توسط این دو برنده شوند.

پاسکال جوئل عمق احساسی بسیار بیشتری نسبت به جوئل شخصیت بازی های ویدیویی دارد.بخشی از آن به خاطر نوشته هایی است که تمرکز بیشتری روی آسیب پذیری ها و ناامنی های او دارند، اما پاسکال با مهارت طیف گسترده ای از احساسات را به تصویر می کشد.او قادر به نشان دادن بخش بازمانده سرد، خشن و ماهر جوئل است که هر کاری برای رسیدن به آنچه نیاز دارد انجام می دهد در حالی که همچنین تجسم روح شکسته مردی است که 20 سال را صرف انجام هر کاری برای زنده ماندن می کند.تماشای الی که جولز را آسیب پذیرتر نشان می دهد و دیدن اینکه چگونه آن با بازمانده سخت گیر در تضاد است، در قلب سفر شخصیت جولز قرار دارد و پاسکال به سادگی آن را میخکوب می کند.جوئل هم آسیب پذیرتر از همیشه است و هم ترسناک تر
در این میان، رمزی از همان لحظه اول حضور در نقش الی فریب می خورد.در قسمت اول کمی بیشتر به داستان فرعی الیس پرداختیم و این مقدمه خوبی برای شخصیتی است که بلافاصله رفتار گستاخانه اش را نسبت به هر چیزی که سر راهش قرار می گیرد نشان می دهد.بیشتر شوخ طبعی و شوخ طبعی از الی می آید و عملکرد رمزی تاب آوری معصومانه ای را به تصویر می کشد که تنها یک فرد 14 ساله می تواند در مواجهه با وحشتی تلخ و سرنوشتی به ظاهر گریزناپذیر داشته باشد.سنگینی روی شانه های الیس در طول سریال بیشتر می شود و رمزی همیشه در تلاش است تا الی را قبل از اینکه به احساس وظیفه ای که برای مراقبت از افرادی که برای ورود به زندگی اش انتخاب کرده، برسد، به مرز شکست برساند.سادگی و حس شگفتی الیس بارها و بارها در طول سریال خدشه دار می شود، اما رمزی و نوشته ها هرگز اجازه نمی دهند که او به طور کامل آن را از دست بدهد.

در حالی که پاسکال و رمزی هر دو به نوبه خود عملکرد بسیار خوبی را ارائه می دهند، جادو واقعا زمانی اتفاق می افتد که این دو در حال بازی با یکدیگر هستند.طبیعتا شخصیت ها نسبت به یکدیگر شک و تردید پیدا می کنند و جوئل مستقیما الی را به صورت خود می خواند.اما شیفتگی الیس به دیدن جهان خارج از منطقه قرنطینه ای که در آن گیر افتاده بود، جوئل را به آرامی از پا در می آورد.پاسکال کار بزرگی انجام می دهد که بین آن دو طرف شخصیت رد و بدل می شود و نشانه هایی از دلسوزی و نگرانی را برای الی به عنوان یک شخصیت ارائه می دهد، تنها برای اینکه به یک نقش حامی احساسی دور از دسترس پناه ببرد.
در همین حال، رمزی روح الی را در حالی که به سمت جوئل باز می شود، تجسم می کند و دیدن این جنبه از شخصیت الی باعث خوشحالی است.توانایی رمزی در نشان دادن قانع کننده ظاهر خشن و سرکش الیس به طرز استادانه ای انجام می شود؛ ابزاری که الی بیشتر از همه از آن برای تلاش و پیروزی بر جوئل استفاده می کند، گویی می داند که دیر یا زود با لبخند یا خنده تسلیم خواهد شد.تماشای پاسکال که به آرامی با او گرم می شود، روش های مختلفی را برای بازی دو بازیگر با یکدیگر به وجود می آورد.اما رمزی به همان اندازه قانع کننده است که نشان دادن انگیزه الیس برای بقا به اندازه جولز قوی است.این موضوع او را به مکان های تاریک می برد و رمزی با پیشرفت سریال و چالش های پیش روی الی و جوئل، محدوده آن ها را نشان می دهد.
بقیه بازیگران زمان زیادی برای بازی ندارند، اما همه آن ها به یک خط داستانی جذاب کمک می کنند.داستان های بیل و فرانک (با بازی نیک فورمن و موری بارتلت)و همچنین تفسیر کین ووداردز از سم دو نمونه از بهترین نمونه های این مجموعه هستند که در آن مازین و دراکمن کمی از متن اصلی منحرف می شوند تا کاری انجام دهند که شاید در یک بازی جواب ندهد اما در یک نمایش بسیار موفق است.اپیزودهای آن ها غیرقابل انکار هستند و احتمالا بهترین مثال ها برای این که چرا The Last of Us تا این حد موفق بوده است.

با نزدیک شدن به پایان نیم فصل، نمایش کمی روی صحنه می رود.سرعت به طور طبیعی در طول فصل به سمت اوج داستان ها شتاب می گیرد و دو قسمت آخر از کوتاه ترین قسمت های فصل هستند.ای کاش بعضی از لحظه های دراماتیک نزدیک به پایان، فرصت بیشتری برای نفس کشیدن داشتند.فکر نمی کنم یک قسمت کامل اضافی لازم باشد، اما یک ده دقیقه اضافی در هر یک از قسمت های آخر ممکن است باعث شود که همه چیز کم تر فشرده شود.
همچنین باید به این نکته اشاره کرد که The Last of Us یک بازی ویدیویی بسیار خشن بود و این برنامه از خشونت و خشونت های گاه و بی گاه دوری نمی کرد.کم تر از آن چیزی است که انتظار داشتم، اما هر قسمت به طور کلی حداقل یک لحظه دارد که برای جیغ و داد نیست.این که گفته می شود، بیشتر خشونت های انسانی – غیر انسانی از بین می رود.به جز چند مورد استثنا، گرافیک نه چندان جذاب آن، و بسیاری موارد دیگر اشاره شده است.صرف نظر از این موضوع، من معتقدم که بخش بزرگی از مردم ممکن است پس از سه سال که با یک بیماری همه گیر واقعی دست و پنجه نرم می کنند، حال و حوصله یک درام خشن و اغلب ترسناک را نداشته باشند.
با وجود این نگرانی ها، نتیجه نهایی بهترین نوع سازگاری است؛ سازگاری ای که به روح منشا وفادار است و تغییرات هوشمندانه ای را نیز متناسب با محیط ایجاد می کند.به این ترتیب، کمی مرا به یاد نسخه سه گانه فیلم پیتر جکسون می اندازد.در حالی که این فیلم ها انحرافات و تغییرات زیادی ایجاد می کردند، جکسون همیشه آن ها را به عنوان راهی برای کار کردن هر چه بهتر داستان در رسانه فیلم قرار می داد.
در مورد The Last of Us هم همین احساس را دارم.این یک بازسازی تک بعدی نیست و خدا را شکر می کنم که برای تلویزیون خوب ساخته نشده است.در عوض، کریگ مازین به داستان دراکمن علاقه مند شد و آن را به نمایشی تبدیل کرد که بسیاری بدون توجه به اینکه آیا بازی را انجام داده اند یا خیر، لذت خواهند برد.و برای کسانی که پیش از این فیلم The Last of Us را دوست داشته اند، این اقتباس با نسخه اصلی تفاوت دارد.لحظات خیره کننده زیادی وجود دارند که من را مستقیما به چیزی که دوست دارم باز می گردانند، اما هر قسمت نیز لحظات متعددی دارد که مرا شگفت زده و خوشحال می کند، حتی اگر من توطئه فراگیر درون و بیرون را بشناسم.این بیش از آن چیزی است که انتظارش را داشتم و بسیار هیجان زده هستم که افرادی که بازی های ویدیویی انجام نمی دهند، شانس تجربه داستان جوئل و الیس را از طریق این مجموعه عالی خواهند داشت.
بدون دیدگاه